عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

من از تمام تو همین رویا رو دارم ...

با اینکه میدونم دلت با من یکی نیست ،  

با این که می بینم به رفتن مبتلایی ، 

چشمهامو می بندم که میمونی کنارم ،  

با این که میدونم کنارِ من کجایی ...  

 

چشمهامو میبندم که رویاتو ببینم ،  

چشمهامو میبندم تو رو یادم بیارم ،  

حرفهای من رویاییه می دونم امّا ، 

من از تمام تو همین رویا رو دارم ... 

 

از تو نمی رنجم تو حق داری نمونی ،  

شاید تو هم مثل خودم مجبور باشی ،  

با اینکه میدونم به احساسی که دارم ، نزدیکتر میشی که از من دور باشی ...   

باور کن این ثانیه ها دست خودم نیست ، 

من پشت ردّ تو به یک بن بست میرم ، 

حس میکنم این لحظه رو صد بار دیدم ،

من روبروی چشم تو از دست میرم ... 

 

 

ته مونده هام ...

چرا امروز هم مثلِ دیروز و فرداست ؟  

این چه تقدیرِ سیاهیِ خدایا ... !؟ 

بزار این سوال و از خودت بپرسم ،  

این تقاصِ چه گناهیه خدایا ... !؟ 

 

با توام آی روزگاری که گرفتی از دل ساده ی من دلخوشی هاشو، 

فک کنم منو تو منبعد بی حسابیم ، 

آی زمونه بیا بیخیال ما شو ... 

 

چرا ابر سیاهِ بی کسی ، سایه هاش رو بخت تیره ی منه ...؟

چرا جز دلتنگی و دلواپسی ، در خونه امو کسی نمیزنه ...؟ 

نمیزنه ... ؟  

 

این روز های بد بیاری که همیشه ، واسه من مثل یه شب تاریک و سرده ، 

اگه یک روز هم بخواد بره از اینجا ،  از همون راهی که رفته برمیگرده ...  

دیگه هیچ چیزی ازم نمونده دنیا ، جز همین جونم که مونده کف دستت ...  

این که چیزی نیست دیگه ته مونده هاشه ، همینم بگیرش از من ، نازِ شستت ...  

 

چرا ابر سیاهِ بی کسی سایه هاش رو بخت تیره ی منه ...؟

چرا جز دلتنگی و دلواپسی ، در خونه امو کسی نمیزنه ...؟ 

نمیزنه ...؟  

 

 

 

 

love.6967

عاشقونه

به عشق دیدنت منه دیوونه ، 

نشسته ام روی پله های خونه ،

امیدوارم تا وقتی برمیگردی ، 

 نفس کشیدنو یادم بمونه ...  

تو خونه وقتی دلتنگه تو میشم ، 

سراغ عکس های قدیمی میرم ،  

یکی یکی میبوسم عکسهامونو ، 

تو رو میبینمت آتیش میگیرم ...  

صبوری کردم این سالها که رفتی ، 

شاید برم دیگه حالا که رفتی ... 

چه قولهایی که دادی عاشقونه ، 

چه حرفهایی که باید و نگفتی ...   

 

تازگی ها خلوته این خونه رو دیدی ،  

مثل من این شبها رو تنهایی کشیدی ،  

اما تو این خونه پر از امید بودم ، 

چشممو دوختم به در هرگز نرسیدی  ... 

 

پیش خودت نگفتی من دلم بگیره ؟ 

پیش خودت نگفتی تنهایی بمیره ؟ 

از پیش من رفتی و گرفتی دست اونو ،  

قلب من از تو واسه ی همیشه سیره ... 

سیره ... 

 

صبوری کردم این سالها که رفتی ، 

شاید برم دیگه حالا که رفتی ... 

چه قولهایی که دادی عاشقونه ، 

چه حرفهایی که باید و نگفتی ...