آخرش رفتی و من تنها شدم ،
یه غروب سرد بی فردا شدم ،
یه روزی از غصه ی تو پیر میشم ،
رفتی و جای تو خالیه پیشم ...
آخرش نموندی و خاطره موند ،
رفتی و رفتن تو دلو سوزوند ،
ولی من سپردمت به آسمون ،
دست اون شاهد عشق پاکمون ...
نیستی من بهونه گیره کی بشم ؟؟!
رفتی دستهامو رو عکست می کشم ،
آخر شمارش روز شبها ،
کی میشه بیاد دوباره ، ای خدا ... ؟!
خواب هر شبم شده رویای تو ،
من هنوز تو گوشمه صدای تو ...
کاش نمی رفتی و من پر میشدم ،
روز و شب از عطر تو ، هوای تو ...
این چه عشقیست ؟
چه عشقیست ، که در دل دارم...؟!
من از این عشق ،
از این عشق ، چه حاصل دارم ...؟!
می گریزی ز منو ، در طلبت ،
باز هم ، باز هم ، کوشش باطل دارم ...
باز لبهای عطش کرده ی من ،
عشق سوزان تو را می جوید ...
می تپد قلبم و با هر تپشی ،
قصه ی عشق تو را می گوید ...
بخت اگر از تو جدایم کرده ،
می گشایم گره از بخت ، چه باک ؟!
ترسم این عشق سرانجام مرا ،
بکشد تا به سراپرده ی خاک ...
این چه عشقیست ؟
چه عشقیست ، که در دل دارم...؟!
من از این عشق ،
از این عشق ، چه حاصل دارم ...؟!
می گریزی ز منو ، در طلبت ،
باز هم ، باز هم ، کوشش باطل دارم ...