چرا امروز هم مثلِ دیروز و فرداست ؟
این چه تقدیرِ سیاهیِ خدایا ... !؟
بزار این سوال و از خودت بپرسم ،
این تقاصِ چه گناهیه خدایا ... !؟
با توام آی روزگاری که گرفتی از دل ساده ی من دلخوشی هاشو،
فک کنم منو تو منبعد بی حسابیم ،
آی زمونه بیا بیخیال ما شو ...
چرا ابر سیاهِ بی کسی ، سایه هاش رو بخت تیره ی منه ...؟
چرا جز دلتنگی و دلواپسی ، در خونه امو کسی نمیزنه ...؟
نمیزنه ... ؟
این روز های بد بیاری که همیشه ، واسه من مثل یه شب تاریک و سرده ،
اگه یک روز هم بخواد بره از اینجا ، از همون راهی که رفته برمیگرده ...
دیگه هیچ چیزی ازم نمونده دنیا ، جز همین جونم که مونده کف دستت ...
این که چیزی نیست دیگه ته مونده هاشه ، همینم بگیرش از من ، نازِ شستت ...
چرا ابر سیاهِ بی کسی سایه هاش رو بخت تیره ی منه ...؟
چرا جز دلتنگی و دلواپسی ، در خونه امو کسی نمیزنه ...؟
نمیزنه ...؟
love.6967
به عشق دیدنت منه دیوونه ،
نشسته ام روی پله های خونه ،
امیدوارم تا وقتی برمیگردی ،
نفس کشیدنو یادم بمونه ...
تو خونه وقتی دلتنگه تو میشم ،
سراغ عکس های قدیمی میرم ،
یکی یکی میبوسم عکسهامونو ،
تو رو میبینمت آتیش میگیرم ...
صبوری کردم این سالها که رفتی ،
شاید برم دیگه حالا که رفتی ...
چه قولهایی که دادی عاشقونه ،
چه حرفهایی که باید و نگفتی ...
تازگی ها خلوته این خونه رو دیدی ،
مثل من این شبها رو تنهایی کشیدی ،
اما تو این خونه پر از امید بودم ،
چشممو دوختم به در هرگز نرسیدی ...
پیش خودت نگفتی من دلم بگیره ؟
پیش خودت نگفتی تنهایی بمیره ؟
از پیش من رفتی و گرفتی دست اونو ،
قلب من از تو واسه ی همیشه سیره ...
سیره ...
صبوری کردم این سالها که رفتی ،
شاید برم دیگه حالا که رفتی ...
چه قولهایی که دادی عاشقونه ،
چه حرفهایی که باید و نگفتی ...
ﻣـﻴﺮم از ﺷﻬﺮ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻛﻮﻟﻪ ﺑﺎر از ﺧﺎﻃﺮه ،
دل ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪه ﭘﻴﺸﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﭘﺎﻫﺎم ﻣﺴﺎﻓﺮه ،
ﻣﻴـﮕﺬره ﻫـﻤﺮاه ﺟـﺎده ﻳﺎد ﺗﻮ از ﺗﻮ ﺧﻴﺎﻟﻢ ،
ﺗﻮی راه درﻳﻎ از اﺑﺮی ﻛﻪ ﺑﺒﺎره واﺳﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ﺗﻮی ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪی اﻳﻦ ﺷﻬﺮ دارم از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻳﺎدی ،
ﻣـیﺳـﻮزوﻧـﻪ ﻣـﻨﻮ ﻳـﺎدِ دﻟـی ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻣﻦ ﻧﺪادی ...
راه ﻣﻴـﺎﻓﺘﻢ بی ﻫﺪف، ﻣـﻘﺼﺪ راﻫـﻮ ﻧمی دوﻧﻢ ،
ﻛﺎش ﻣﻴﺸﺪ آروم ﺑﮕﻴﺮم ولی اﻓﺴﻮس ﻧمیﺗﻮﻧﻢ ...
ﻛﻮ ﻳﻪ ﻗﺎﺻﺪک ﺗﻮ ﺟﺎده ﻛﻪ ﺑﺸﻪ ﻫـﻤﺴﻔﺮ ﻣﻦ ،
ﻣﻦ ﻳﻪ ﻗﺼﻪام ﻛﻪ ﺟﺪایی ﺷﺪه ﻓﺼﻞ آﺧﺮ ﻣﻦ ...
ﺗﻮی ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪی اﻳﻦ ﺷﻬﺮ دارم از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻳﺎدی ،
ﻣـیﺳـﻮزوﻧـﻪ ﻣـﻨﻮ ﻳـﺎدِ دﻟـی ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻣﻦ ﻧﺪادی ...
ﻣﻴﺮم و ﮔﻢ ﻣﻴﺸﻢ آﺧﺮ ﺗﻮ ﻏﺮوبِ دﺷﺖ ﻏﺮﺑﺖ ،
ﻧـﻤـیﺗـﻮﻧـﻢ ﻛـﻪ ﺑـﻤﻮﻧﻢ ﺗﻮی ﺷﻬﺮ بی ﻣﺤﺒﺖ ...
ﺗﻮی ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪی اﻳﻦ ﺷﻬﺮ دارم از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻳﺎدی
ﻣـیﺳـﻮزوﻧـﻪ ﻣـﻨﻮ ﻳـﺎدِ دﻟـی ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻣﻦ ﻧﺪادی ...