امشب شب آرزو هاست
چقدر خوبه که بهترین آرزو ها رو داشته باشید ... مثل ویکتور هوگو ...
با اینکه تو از من دل بریدی ،
زود رفتی و اشکهامو ندیدی...
با اینکه هیچ وقت درکم نکردی ،
هیچ موقع از دردم کم نکردی ...
امّا برام سخته این جدایی
دل تنگتم این روزها کجایی ...؟
نمیدونی همه کسه منی ، تو نفس منی ، برگرد کنارم ...
بیاو حرف دلتو بزن ، امّا نگو به من دوستت ندارم ...
به خدا بی تو اینجا ، دیوونه میشم ...
دیگه برگرد بیا بمون پیشم ...
شاید منم بی تقصیر نبودم ،
تو قهر تو بی تقصیر نبودم ،
غیر از خودت هیشکی رو نداشتم ،
شاید یکم واست کم گذاشتم ،
امّا هنوز عشقت رو برومه ،
بی عشق تو کار من تمومه ...
نمیدونی همه کسه منی ، تو نفس منی ، برگرد کنارم ...
بیاو حرف دلتو بزن اما نگو به من دوستت ندارم ...
به خدا بی تو اینجا دیوونه میشم ...
دیگه برگرد بیا بمون پیشم ...
با اینکه میدونم دلت با من یکی نیست ،
با این که می بینم به رفتن مبتلایی ،
چشمهامو می بندم که میمونی کنارم ،
با این که میدونم کنارِ من کجایی ...
چشمهامو میبندم که رویاتو ببینم ،
چشمهامو میبندم تو رو یادم بیارم ،
حرفهای من رویاییه می دونم امّا ،
من از تمام تو همین رویا رو دارم ...
از تو نمی رنجم تو حق داری نمونی ،
شاید تو هم مثل خودم مجبور باشی ،
با اینکه میدونم به احساسی که دارم ، نزدیکتر میشی که از من دور باشی ...
باور کن این ثانیه ها دست خودم نیست ،
من پشت ردّ تو به یک بن بست میرم ،
حس میکنم این لحظه رو صد بار دیدم ،
من روبروی چشم تو از دست میرم ...