عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

فریاد سکوت...

 

سهراب سپهری میگه : زندگی رسم خوشایندی است...

ولی  مریم حیدرزاده میگه: زندگی رسم خوشایندی نیست... زندگی اجبار است ، لاجرم باید زیست....

منم با همه ارادتم به سهراب با مریم هم عقیده ام.

 

نامه عشقولانه ۲

به نام سرفصل همه نامه ها ...

بی بهانه سلام...

زیبای من؛ ای تنها دلیل رد کردن هر دلیل و ای تنها بهانه آوردن هر بهانه؛ دیوانه برق نگاه نخست توام...

بگذار پرنده سرگردان نگاهت در پناه کلبه مژگان مجنونم تا ابد احساس آرامش کند...

من کلبه ی خوشبختی تو را روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد و برایت سایبانی از جنس پناه پروردگار خواهم ساخت و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم  ریخت تا باز هم بدانی که من  عاشقترین پروانه ات بودم، مجنون ترین دیوانه ات هستم و چه بخواهی وچه نخواهی در خانه دلت خواهم ماند...

به امید این که روزی نزدیکی دلها و دستها و دیده ها فکر نوشتن نامه را از سرمان بیرون کند...

کسی که نبودن تو حتی در تخیلش نمی گنجد...

نامه عشقولانه

 نام آنکه آنقدر از مهر و عشقت در دلم انباشت که دیگر جای خالی باقی نمانده تا دیگری در آن جای بگیرد...

آنقدر از باران عشقت بر قلبم باراند که دیگر تا ابد تشنه هیچ بارانی نباشم...

پرده ای بر چشمانم کشید که از پشت آن تنها تورا میبینم ... و چشمانم را از آن تو کرد و به تو نیرو داد تا خانه عشقت را در قلبم بنا کنی... و تو آنگونه ساختی که دست هیچ اجنبی و نامحرمی قفل آن را نمی گشاید و زلزله بیگانه هیچ نگاهی آن را نمی لرزاند...

باور کن آنقدر عشق و محبتت در دلم ریشه دوانده که دیگر جایی برای گلهای هرزه باقی نمانده است... 

زندگی فقط با داشتن تو معنا پیدا خواهد کرد و من زیباترین زندگی را دارم...و و دوست داشتن فقط با تو معنا خواهد داشت ...و عشق چیزی است که من آنرا تنها از تو طلب خواهم کرد ...فقط از تو...

دوستت دارم...