عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

راز

چشمای تو نور کوچه باغ رازه  

چشمای من ظلمت شب نیازه  

با هم دیگه راز و نیازی داشتیم ، 

حکایت دور و درازی داشتیم ...

 

اما پس از اون آشنایی  ،

اون همدلی  ،

اون همزبونی  ،

از گرد راه اومد جدایی ... 

رفتی و چشم به راهم گذاشتی ؛  

تو این قفس تنهام گذاشتی  ، 

حالا نمی دونم کجایی ... 

کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی می داد ، 

کاشکی چشهامون باز تو چشم هم می افتاد ...   

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد