عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

آیه های بارونی

 

هوا هر وقت که بارونی است  

تو فکر من چراغونی است  

پر ام از خاطرات تو  ، همونایی که می دونی ... 

مگه یادم میره یک دم ؟  

تا هر وقتی که من زندم  

تو بانی یه مشت شعری  

هم الان هم در آیندم ... 

دلم می خواد بیام پیشت  

بزارم سر روی دوشت  

بگم میمیرم از عشقت  

برم گم شم تو آغوشت ... 

منو تو  زیر بارون بود به جون هم قسم خوردیم  

تو چشم هم نگاه کردیم ... نگاه کردیم از عشق مردیم ... 

  

رو آیه های بارونی نوشتم

بسته به تو جونم و سر نوشتم

تو مظهر تحملی تو ماهی

عشق منی برام تو تکیه گاهی 

 

 

سر تا سر خیال من، نقاشی های کاشی هاش سبز می شن و ناز می کنن 

مست ها شبها تو کوچه هاش هوای آواز می کنن 

شمایل جمال تو قلبمو روشن می کنه

نمی دونی که عشق تو چه کاری با من می کنه  ... 

  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد