در گذر از روزگار بی کسی ٬
دلی داشتم دادمش دست کسی
بی هراس از غصه و دلواپسی
سر گذاشتم در پی هم نفسی
گول چشماشو می خوردم
واسه اون نگاش می مردم
اون کسی که زندگیمو ٬ پای بودنش گذاشتم
همه عاشقانه هامو برای چشاش نوشتم
اونی که قبله ی عشق و با نگاهم آشنا کرد
منو با یک دل عشق پس چرا تنها رها کرد ؟
خبر حال من تنها نداشت
عشق و عاطفه براش معنا نداشت
عشق من حتی تو قلبش جا نداشت
عاقبت رفت و منو تنها گذاشت ...
شهرام صولتی